اس ام اس داغ

جک ، اس ام اس ، خنده ، طنز ، پیامک

اس ام اس داغ

جک ، اس ام اس ، خنده ، طنز ، پیامک

فرهنگ لغت جدید ! طنز

کادو : برادر دوم


کاسه : برادر سوم


کافور : برادر چهارم


کامیون : برادر وسطی


کره حیوانی : بیچاره ناشنواست


باکتری : پ ن پ با قوری


بیگلی بیگلی:پدربزرگ بروسلی، بزرگ خاندان لی big lee‌


۱,۲,۴,۵,۶,… : کوسه


ادامه مطلب ....

صرفا جهت اطلاع ...

من هروقت حس درس خوندن بهم دست میده،5 دقیقه دراز می کشم برطرف میشه
.
.
.
.
از اول ابتدایی تا آخرین روز دبیرستان ، همه معلمها و ناظم ها:
" کلاس شما بدترین کلاسیه که تا حالا داشتم
.
.
.
.
" طریقه کسب درآمد از فیسبوک "
برید تو قسمت Account
بعدش برید توی Account setting
بعد برید پایینِ پایین این گزینه رو انتخاب کنید
deactivate
اکانت خود را غیر فعال کنید و برید سر کار و زندگیتون و
کسب در آمد کنید ...

ادامه مطلب ...

نامه جالب پسر به پدر !

ارسال کننده : Parvin

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، باتعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :
پدر عزیزم،
با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دخترجدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو ...رو بگیرم.من احساسات واقعی رو با نازنین پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما میدونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ،لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون ...

ادامه مطلب ...

GOD

یه کشیشی داشته توی یه بیابون می رفته، میفته تو یه چاه. هی داد زد خدایا کمکم کن خدا کمکم کن.


یه ماشین آتش نشانی اومد، یه طناب انداخت و گفت طنابو بگیر بیا بالا.
کشیش گفت ولم کن فقط خدا باید کمکم کنه، خدا بهم کمک می کنه.
گفت طنابو بگیر بابا همینجا میمیریا. گفت نه خدا به من کمک می کنه.
کشیش میمیره میره اون دنیا به خدا میگه خدا من این همه به تو ایمان داشتم این همه عبادت کردم،
چرا کمکم نکردی؟ خدا بهش گفت آخه بی پدر و مادر، تو نگفتی ماشین آتش نشانی وسط بیابون چیکار میکنه !!!

برترین اعترافات احمقانه مردم (1)

برترین اعترافات احمقانه مردم (1)

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!!

* * * * * * * * * * * *

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای ...
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده

* * * * * * * * * * * *

ادامه مطلب ...