لطفیه های کوتاه و جذاب ملانصرالدین (سری سوم)
http://HOTSMS.blogsky.com
لباس نو
روزی ملانصرالدین
به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او
احترام نگذاشت و تعارفش نکرد!
ملا به خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه
او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند !
ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نو اش تعرف می کرد گفت: بفرمایید
این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند !
خانه ملا
جنازه ای را می بردند. پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می
برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه آب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و
نه چیز دیگری .
پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند .
ادامه مطلب ...