یه روز رفته بودم یه رستوران سنتی.
رو یه تخت نشستم و تو خیال خودم بودم که دیدم یه دختر و پسر اومدن و رو تخت جلویی نشستن.
دختره رو به من بود و پسر پشت به من ...
یهو دیدم دختره بهم خیره شده.
سرم رو انداختم پایین.اما هوس اومد سراغم …….
دختره با چشاش آمار میداد.
یه کاغذ برداشتم و بهش نشون دادم با تکون دادن سرش قبول کرد.
وقتی پسره رفت تا پول غذا رو حساب کنه دختره نزدیک تخت من شد و کاغذ رو گرفت…
روی کاغذ نوشته بودم: خیلی پستی ...
ارسالی از : Parvin
یه کشیشی داشته توی یه بیابون می رفته، میفته تو یه چاه. هی داد زد خدایا کمکم کن خدا کمکم کن.
یه مدت بسیار زیادی بود که نتونسته بودم بیام . شرمنده همتون شدم !
جمعیت کثیری از دخترا ! انتقاد کرده بودن که چرا همش ضد دختر می ذاری توی وبلاگ ! منم تصمیم گرفتم امروز این مطلبو واستون بذارم البته ممکنه قبلا خونده باشینش ...
راستی شما فکر میکنین پسرا و دخترا چه جوری نیمرو درست می کنن ؟
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...